کـــــافـــــی نـت صــــــــــدف

کـــــافـــــی نـت صــــــــــدف
خـــــدمــــات ایـنـتـــــــرنــــتی صـــــــدف 

:::::::::::::::::::::::::::::

از دیوانه پرسیدند:چه کسی را بیشتر دوست داری؟

دیوانه خندید و گفت:عشقم را

گفتند:عشقت کیست؟

گفت:عشقی ندارم.

خندیدند و گفتند:برای عشقت حاضری چه کنی؟

گفت:نامردی نمیکنم.دور نمیزنم.دروغ نمیگویم.بی وفایی نمیکنم.

تنهایش نمیگذارم.نگرانش نمیکنم

میپرستمش.دوستش خواهم داشت...

انها باتمسخر گفتند:

ولی اگر تنهایت گذاشت؟اگردوستت نداشت؟

اگر نامردی کرد؟اگربی وفابود؟اگر ترکت کرد چه؟؟؟

اشک در چشمانش حلقه زد و گفت:اگر اینگونه نبود....

که....

من دیوانه نمیشدم

.............................................

پشت پنجره اولین برف زمستانی را نگاه میکنمخانه گرم گرم است اما بدنم از سرما میلرزد نمیدانم از برف است یا از تنهاییبرای خود چای میریزم پتو را بدورم میپیچم شاید کمی گرم شومبی فایده است دستانم پاهایم چون تکه ای از یخ سرد سردندبه تو فکر میکنم آه میکشم بخود میگویم یکی باید باشدیکی که دستانش آغوشش نگاهشاحساسشگرما بخش زندگیت باشدیکی مثل توتویی که ندارمت

.......................................................

هرروز از خود مبپرسم تو تاوان کدام گناه منی که اینچنین یادت روحم راو عشقت قلبم را تسخیر کرده است حیف که چون خاطره ای دور دور مرا بدست فراموشی سپرده ایقفلی به قلبت وبندی به پایم بسته ایکه نه تاب رفتن دارم و توان ماندنتو تاوان کدام گناه منی که اینچنین عاشقانه عذابم می دهی

..............................................

ببخش خودت را برایِ تمامِ راه های نرفته؟برایِ تمامِ بی راه های رفتهببخش ،بگذار احساست قدری هوایی بخورد ...گاهی بدترین اتفاق هاهدیه ی زمانه و روزگارندتنها کافیست خودمان باشیم !که خود را برای تمامی ِ این بی راه ِ رفتنمان ببخشیمو به خودمان بیائیمتا خدا تمامی ِ درهای که به خیال ِ باطلمان بسته را به رویمان باز کند.خطاهایت را بشناس آنها را پذیرا باشو تنها بین ِ خودت و خدایَت نگهشان داراین دنیا نامحرم بد دلنامحرم نامروت زیاد دارد! تا دست خدا هست؛ تا مهربانیش بی انتهاستتا می گویی خدایا ببخشبه دورت می گردد و می بوستت و می گوید جانم چه کرده ای مگر؟دیگر تو را چه نیاز به آدمها ؟تنها خودت باش و زیبا بمانو بگذار با دیدنتهر رهگذر ِ ناامیدیلبخندی بزندرو به آسمان و زیرِ لب بگوید :هنوز هم می شود از نو شروع کرد ... !

...........................................

 

برای زن که نباید زیاد شعر نوشت

، باید برایش مدام شعر خواند

. مهم نیست که شعر مال او باشد یا نه

، زن دوست دارد معشوقش برایش شعر بخواند ...

و وقتی در شعر حرفی از بوسه می آید اورا ببوسد

، وقتی حرفی از گیسو باشد... موهایش را نوازش کند

و اگر کار شعر به جدایی کشید

، محکم دست زن را بفشارد و بگوید :

اما من که تورو تنها نمیزارم

ما فکـر میکنیـم بدتـرین درد ؛

از دسـت دادن ِ کسـیه که دوستـش داریم !

امـا . حقیقـت اینه که : از دست دادن ِ خــودمـون ،

و از یــاد بردن ِ اینکه کـی هستیـم !

و چقدر ارزش داریم . گـاهی وقتــها خیلــی دردنــاک تـره !! 

نمی دانم ...چرا با اینکه می دانم ...

از آن من نخواهی بود... ولی...

با تار و پود جان برایت خانه می سازم.

......................................................................................

عاشق شده ام چندیبر دلبری دیوانهگاه عاشق و مجنون گه ساکت و بیگانهگاه پای به سر آید گه بی نگاه جانانه
من مانده ام حیران دل خون و پرازنالهمیخواهد مرا دلبرفرهادوار،عاشقانهیا اینکه بر اوهستم

سرگرمی مردانه‎‎‎

..................................................

هفته ای که شنبه اش را باتو آغازکنمجمعه ای دل انگیزخواهد داشت

روزگارم ابریستدرست مثل روزاولی که تورا نداشتم

دنیایم را به تماشا نشسته امبی هیچ احساسییک فنجان قهوه تلخ،‌ یک تکه شکلاتیک جاده خلوت ،گویی بی انتهاکه منتظرهیچ مسافری نیستیک آسمان صاف، بی هیچ ابریآسمان هم منتظرهیچ بارانی نیستآهروزگارم این روزها چه سرد میگذرد

..............................................

بازشعرهایم بوی تورا گرفته اندومن درخواب هم تورامیبینمچه طعم شیرینی دارد خوابی که با رویای توهمراه استحتی اگر برای لحظه ای به کوتاهی یک سلام باشد

................................................................

خیالت چه عاشقانه مرا به میهمانی آغوشت دعوت میکندومن چه ناشیانه درمیان روزمرگیها تو را گم میکنمدیشب درپستویی ازنباید ها عشقم را پنهان کردم غافل از این دل عاشق که به چشمان سحرانگیزی مبتلاستوهیچ دعایی این طلسم را باطل نمیکند ‎‎

دنیایی خواهم ساختعاشقانه برایتبا تمام احساس امدنیاییپر از دوستت دارم هایی دل نشینآنچنانکه قلبت را به لرزه در آوردتنها،دست هایم را رها مکن

.............................................................

مسافری خسته ام پرازدردورنج روزگارپرازعاشقانه های مدفون شدهپرازبغض فروخوردهمن آبستن هزاررنجموتو فرشته منی که آمدیتا روحی دوباره به تن این خسته بدمیمرهمی شوی برزخمهای گذشته ام چگونه بگویم تو نه سایه ای نه بادتوخود خود عشقیخود خود زندگیتوهمه کس منی‎‎

دنیایت را باعشق خواهم ساخت زیبا زیبا زیبا کافیست به چشمانم خیره شوی

....................................................

 

 

 

.................................................

 

گفتا که می بوسم تو را ، گفتم تمنا می کنم گفتا اگر بیند کسی ، گفتم که حاشا می کنم گفتا ز بخت بد اگر ، ناگه رقیب آید ز در گفتم که با افسونگری ، او را ز سر وا می کنم گفتا که تلخی های می گر نا گوار افتد مرا ...گفتم که با نوش لبم ، آنرا گوارا می کنم گفتا چه می بینی بگو ، در چشم چون آیینه ام گفتم که من خود را در آن عریان تماشا می کنم گفتا که از بی طاقتی دل قصد یغما می کند گفتم که با یغما گران باری مدارا می کنم گفتا که پیوند تو را با نقد هستی می خرم گفتم

که ارزانتر از این من با تو سودا می کنم گفتا اگر از کوی خود روزی تو را گفتم برو گفتم که صد سال دگر امروز و فردا می کنم

........................................................................

طناب دار جلو چشام

یه چهار پایه چوبی کهنه میرقصه زیر پاهام

رفیقام قاطی دشمنام،

نمیشه تشخیص دادشون از هم

مثل ضربه هایی که زده بودم

نا منظم و پشت سر هم

میاد جلو یه نفر با یه پارچه رو سر

یه ادم ترسو که داره فکرای زیادی توی سر

نگاهش قفل تو چشام

خالی میشه زیر پاهام

یکم سر و صدا

تــــــــــــــــــــمــــــــــــــــــــــــــام

..................................................................................

باز هم که رفتی و تنهایی من سر به فلک کشیده است باز هم که نیستی و اشکهایم سیل مانند مرا به زیر کشیده است باز هم که سوختی و باز برای شمع شدن پشیمان شده ام باز هم که یادت امانم را بریده است باز هم که غصه دارم در قلب تاریکم از نبود تو باز هم که نمیشنوم صدای دلنشینت را در خانه سوت و کورم باز هم که گم شدی در خاطره ها وچشمم از دیدن عکس تو سیر نمیشود سالهاست که رفتی ولی هر روز اینها را تکرار میکنم شاید بشنوی ،بفهمی،احساس کنی در واقعیت نه ولی انتظار امدنت در خوابم را که میتوانم داشته باشم باز هم که بغض و بعد ..............مثل همیشه

.................................................................................

قانون تو تنهایی من است و تنهایی من قانون عشق

عشق ارمغان دلدادگیست و این سرنوشت سادگیست

چه قانون عجیبی! چه ارمغان نجیبی و چه سرنوشت تلخ و غریبی!

که هر بار ستاره های زندگیت را با دستهای خود راهی آسمان پر ستاره کنی

و خود در تنهایی و سکوت با چشمهای خیس از غرور پیوند ستاره ها را به نظاره نشینی

و خاموش و بی صدا به شادی ستاره های از تو گشته جدا دل خوش کنی

و باز هم تو بمانی و تنهایی و دوری...

.........................................................................

باز هم ترانه های ناتمام

سر گردان میان هوای پر باد و باران دلم

چه می کند این پاییز با دلم!

عجب حال و هوای عاشقانه ایست

این روزهای خنک پاییزی

نسیمی که زیر پوست صبح من می رقصد

هر چند صبح تنهایی ست

و آفتاب کوچک ظهرهایش

با تمام نبودنت

دلتنگی غروب غمناکش

و سکوت دلگیر شب هایی که:

جای خالی تو را در آغوش جستجو میکند

و این پاییز چه می کند با دل من!

یاد بارانی که روی پوست من و تو نم زد

و ما گفتیم عشق را زیر باران دیدیم

من به پاییز بودن تمام سال عادت کرده ام!

اما به ندیدن تو...

.........................................................................

بی تو تنها...

غـروبـا میون هــفته بر سـر قـبر یه عاشـق
یـه جوون مـیاد مـیزاره گـلای سـرخ شـقایـق
بی صـدا میشکنه بغضش روی سـنـگ قبـر دلدار
اشک میریزه از دو چـشـمش مثل بارون وقت دیدار
زیر لب با گـریه مـیگه : مـهـربونم بی وفایـی
رفتی و نیـسـتی بدونی چـه جـگر سـوزه جـدایی
آخه من تو رو می خواستم اون نجـیـب خوب و پاک
اون صـدای مهـربون ، نه سـکــوت ســرد خــاک
تویی که نگاه پاکت مـرهـم زخـم دلــــم بـود
دیدنـت حـتی یه لـحــظه راه حـل مشکـلـم بود
تو که ریـشه کردی بـا من، توی خـاک بی قراری
تو که گفتی با جـدایی هـیـچ مـیونه ای نداری
پس چـرا تنهام گذاشـتی توی این فـصل ســیاهی
تو عـزیـزترینی اما یه رفیـق نــیـمه راهــی
داغ رفتنـت عـزیـزم خط کـشـیـد رو بـودن مـن
رفتی و دیگـه چـه فایده ناله و ضـجـّه و شیـون
تو سـفر کردی به خـورشـید ،رفتی اونور دقایق
منـو جا گذاشتی اینجا با دلی خـســته و عاشـق
نمـیـخـوام بی تو بمـونم ، بی تـو زندگی حرومــه
تو که پیش من نبـاشـی ، هـمـه چـی برام تمـومه
عاشـق خـسـته و تنها سـر گـذاشـت رو خاک نمناک
گفت جگر گـوشـه ی عـشـقو دادمـش دسـت توای خاک
نزاری تنها بمونـه ، هــمـدم چـشـم سـیـاش باش
شونه کن موهاشو آروم ، شـبا قصـه گو بـراش باش
و غـروب با اون غـرورش نتونسـت دووم بـیـــاره
پاکشـیـداز آسـمـون و جاشـو داد به یـک سـتاره
اون جــوون داغ دیـده با دلـی شـکـسـته از غـم
بوسـه زد رو خـاک یار و دور شد آهسـته و کم کم
ولی چند قدم که دور شد دوباره گـریه رو سـر داد
روشــــو بــر گــردونـــد و داد زد
بـه خـدا نـمــیـری از یاد

.................................................................................

میخواهم تو را ، در همین لحظه، همینجا

نیاز دارم به تو ، به تو ای عشق بی همتا

میخواهم تو را ، میخواهم تو را ، در همین لحظه ، همینجا

طاقت ندارم دیگر، حس کن احساس این دل تنها

بیا آغوشم باز است برایت ، بیا که بدجور تشنه ام برای بوسیدن لبهایت

میخواهم تو را ، در همین اوج بی قراری ام ، در سکوت تلخ اتاق خالی ام

میخواهم تو را ، برای تسکین این چشمهای بهانه گیر

میخواهم تو را ، برای درد دل با این قلب گوشه گیر

نیاز دارم به تو ، نه دیگر طاقت زندگی را ندارم، دور از تو

میخواهم در همین چند صباحی که زنده ام در کنار تو باشم

نه اینکه همه ی روزها را در انتظار تو باشم

آنقدر انتظار بکشم تا تو بیایی ، چقدر آن لحظه تلخ است اگر نیایی

نه، تو می آیی ، می آیی و مرا با خود به رویاها میبری

میخواهم تو را در این لحظه ،

از من نخواه که آرام بگیرم ،

به خدا خیلی وقت است دلم به هوای آمدنت نشسته

دیگر دارم نفس کم می آورم در این هوای انتظار

دیگر دارم از حال میروم، تو به داد من برس ای عشق ماندگار

میخواهم تو را ، در همین لحظه ، همینجا

دوست دارم تو را قدر تمام دنیا

.................................................................................

قصه ی غم انگیز نه! غصّه ی دلگیریست؛
به خورشید غزل خوان نگاه می کنم ومی خوانم
ناز آفتابگردان را...نمی پوشانم
دستان سرد تماشا و
با تمام توان دستان گرم نفس ها را می فشارم می نشینم
به التماس دریای غروبی رنگ ومی بوسم
مروارید طلوعی رنگ را...می بویم
باغچه ی نمناک ودر آغوش می گیرم
غنچه گل سرخ را...می بینم
اشک باران را و
قد می کشم زیر سایه برگ نجیب مرا ببخش
تقصیر من نیست می خواهم ببینم،
امّا امان از دست این دنیای بی ذوق!

.................................................................................

میترسم بمیرم و نتوانم تو را در آغوش بگیرم نگذار که با حسرت یک لحظه گرفتن دستهایت بمیرم. میترسم بمیرم و نتوانم به تو ثابت کنم که عاشقت هستم ، میترسم روزی بیایی و بگویی که من لایقت نیستم. مرا در حسرت عشقت نگذار ، بگذار تا زنده ام تو را حس کنم ، تو را در آغوش بگیرم و نوازش کنم. میترسم بمیرم و نتوانم لبهایت را ببوسم ، نمیخواهم

در حسرت طعم شیرین لبهایت بسوزم. دنیا بی وفاست ، می ترسم این دنیای بی وفا مرا از تو بگیرد،

میترسم همین روزها قلبم آرام بمیرد. بگذار در این دو روز دنیا به اندازه ی یک دنیا نگاهت کنم ،

بگذار به اندازه ی یک عمر تو را در آغوش بگیرم و با تو درد دل کنم. میترسم همین لحظه ، همین فردا ، همین روزها لحظه ی مرگم فرا رسد. یک مرگ پر از حسرت ، یک مرگ پر از آرزو و امید. تنها حسرت و آرزوی من در آن لحظه تویی و حضورت در کنارم است. تنها حسرت من در آن لحظه نگاه به چشمهای زیباست است. در این دو روز دنیا بیا در کنارم ، از عشق بگو برایم ، گرچه سیر نمیشوم

از لحظه های با تو بودن، اما هیچگاه نمیمانم در حسرت عشقت.

.............................................

و خدا زن را از پهلوی چپ مرد آفرید.

آری ، خداوند زن را از پهلوی چپ مرد آفرید

نه از سر او ، تا فرمانروای او باشد.

نه از پای او ، تا لگد کوب امیال او گردد.

بلکه از پهلوی او ، تا برابر با او باشد

و از زیر بازوی او ، تا مورد حمایت او باشد

و از نزدیکترین نقطه به قلب او ،

تا معشوق و محبوب او باشد.

........................................................

 

 

.................................................

دیکته

بنویس بابا مثل هر شب نان ندارد سارا به سین سفره مان ایمان ندارد

بعد از همان تصمیم کبری ابرها هم یا سیل می بارد و یا باران ندارد

بابا انار و سیب و نان را می نویسد حتی برای خواندنش دندان ندارد

انگار بابا همکلاس اولی هاست هی می نویسد این ندارد آن ندارد

بنویس کی آن مرد در باران می آید این انتظار خیسمان پایان ندارد؟

ایمان برادر گوش کن،نقطه،سر خط بنویس بابا مثل هرشب نان ندارد!

پاییز

خش خش برگ خزان ولوله ای پاییزی در دلم می گذرد قافله ای پاییزی

کوچه لبریز شد از شروه ی دلتنگی باد باغ سرریز شد از حوصله ای پاییزی

چه قدر زرد بمانم چه قدر؟ای همه سبز از تو و چشم تو دارم گله ای پاییزی

چه کس انداخته عمری است میان من و تو فصل در فصل خزان فاصله ای پاییزی

باز در کوچه کسی نیست بجز کولیباد خش خش برگ خزان ولوله ای پاییزی

.......................................................................................................................

مرد فقیرى بود که همسرش کره مى ساخت و او آنرا به یکى از بقالى های شهر مى فروخت

آن زن کره ها را به صورت دایره های یک کیلویى مى ساخت.

مرد آنرا به یکى از بقالى های شهر مى فروخت و در مقابل مایحتاج خانه را مى خرید.

روزى مرد بقال به اندازه کره ها شک کرد و تصمیم گرفت آنها را وزن کند.

هنگامى که آنها را وزن کرد، اندازه هر کره ۹۰۰ گرم بود. او از مرد فقیر عصبانى شد

و روز بعد به مرد فقیر گفت:دیگر از تو کره نمى خرم،

تو کره را به عنوان یک کیلو به من مى فروختى در حالى که وزن آن ۹۰۰ گرم است.

مرد فقیر ناراحت شد و سرش را پایین انداخت و گفت:ما ترازویی نداریم و

یک کیلو شکر از شما خریدیم و آن یک کیلو شکر را به عنوان وزنه قرار مى دادیم .

یقین داشته باش که:به اندازه خودت برای تو اندازه مى گیریم!

----------------------------------------------------------------------------------------

حتما بخون

شب عروسیه، آخره شبه ، خیلی سر و صدا هست.

میگن عروس رفته تو اتاق لباسهاشو عوض کنه هر چی منتظر شدن برنگشته،

در را هم قفل کرده. داماد سروسیمه پشت در راه میره داره از نگرانی و ناراحتی دیوونه می شه.

مامان بابای دختره پشت در داد میزنند: مریم ، دخترم ، در را باز کن. مریم جان سالمی ؟؟؟

آخرش داماد طاقت نمیاره با هر مصیبتی شده در رو می شکنه

میرند تو. مریم ناز مامان بابا مثل یه عروسک زیبا کف اتاق خوابیده.

لباس قشنگ عروسیش با خون یکی شده ، ولی رو لباش لبخنده! همه مات و مبهوت دارند

به این صحنه نگاه می کنند. کنار دست مریم یه کاغذ هست، یه کاغذی که

با خون یکی شده. بابای مریم میره جلو هنوزم چیزی را که میبینه باور نمی کنه،

با دستایی لرزان کاغذ را بر میداره، بازش می کنه و می خونه :

سلام عزیزم. دارم برات نامه می نویسم. آخرین نامه ی زندگیمو.

آخه اینجا آخر خط زندگیمه. کاش منو تو لباس عروسی می دیدی.

مگه نه اینکه همیشه آرزوت همین بود؟!

علی جان دارم میرم. دارم میرم که بدونی تا آخرش رو حرفام ایستادم.

می بینی علی بازم تونستم باهات حرف بزنم.

دیدی بهت گفتم باز هم با هم حرف می زنیم.

ولی کاش منم حرفای تو را می شنیدم. دارم میرم چون قسم خوردم ،

تو هم خوردی، یادته؟! گفتم یا تو یا مرگ، تو هم گفتی ، یادته؟! علی تو اینجا نیستی،

من تو لباس عروسم ولی تو کجایی؟! داماد قلبم تویی، چرا کنارم نمیای؟!

کاش بودی می دیدی مریمت چطوری داره لباس عروسیشو با خون رگش رنگ می کنه.

کاش بودی و می دیدی مریمت تا آخرش رو حرفاش موند. علی مریمت داره میره که بهت ثابت کنه دوستت داشت.

حالا که چشمام دارند سیاهی میرند، حالا که همه بدنم داره می لرزه ، همه زندگیم مثل یه

سریال از جلوی چشمام میگذره. روزی که نگاهم تو نگاهت گره خورد، یادته؟!

روزی که دلامون لرزید، یادته؟! روزای خوب عاشقیمون، یادته؟! نقشه های آیندمون، یادته؟!

علی من یادمه، یادمه چطور بزرگترهامون، همونهایی که همه زندگیشون بودیم پا روی قلب هردومون گذاشتند.

یادمه روزی که بابات از خونه پرتت کرد بیرون که اگه دوستش داری تنها برو سراغش. یادمه روزی

که بابام خوابوند زیر گوشت که دیگه حق نداری اسمشو بیاری. یادته اون روز چقدر گریه کردم، تو اشکامو

پاک کردی و گفتی گریه می کنی چشمات قشنگتر می شه! می گفتی که من بخندم.

علی حالا بیا ببین چشمام به اندازه کافی قشنگ شده یا بازم گریه کنم.

هنوز یادمه روزی که بابات فرستادت شهر غریب که چشمات تو چشمای

من نیافته ولی نمی دونست عشق تو ، تو قلب منه نه تو چشمام.

روزی که بابام ما را از شهر و دیار آواره کرد چون من دل به عشقی داده بودم

که دستاش خالی بود که واسه آینده ام پول نداشت ولی نمی دونست آرزوهای

من تو نگاه تو بود نه تو دستات. دارم به قولم عمل می کنم. هنوزم رو حرفم هستم

یا تو یا مرگ. پامو از این اتاق بزارم بیرون دیگه مال تو نیستم دیگه تو را ندارم.

نمی تونم ببینم بجای دستای گرم تو ، دستای یخ زده ی غریبه ایی تو دستام باشه.

همین جا تمومش می کنم. واسه مردن دیگه از بابام اجازه نمی خوام. وای علی کاش بودی

می دیدی رنگ قرمز خون با رنگ سفید لباس عروس چقدر بهم میان! عزیزم دیگه نای نوشتن ندارم.

دلم برات خیلی تنگ شده. می خوام ببینمت. دستم می لرزه.

طرح چشمات پیشه رومه. دستمو بگیر. منم باهات میام ….

پدر مریم نامه تو دستشه ، کمرش شکست ،

بالای سر جنازه ی دختر قشنگش ایستاده و گریه می کنه.

سرشو بر گردوند که به جمعیت بهت زده و داغدار پشت سرش بگه چه خاکی تو سرش شده که توی چهار چوب در یه قامت آشنا می بینه.

آره پدر علی بود، اونم یه نامه تو دستشه، چشماش قرمزه، صورتش با اشک یکی شده بود.

نگاه دو تا پدر تو هم گره خورد نگاهی که خیلی حرفها توش بود.

هر دو سکوت کردند و بهم نگاه کردند سکوتی که فریاد دردهاشون بود.

پدر علی هم اومده بود نامه ی پسرشو برسونه بدست مریم اومده بود که بگه پسرش

به قولش عمل کرده ولی دیر رسیده بود. حالا همه چیز تمام شده بود و کتاب عشق

علی و مریم بسته شده. حالا دیگه دو تا قلب نادم و پشیمون دو پدر مونده و اشکای

سرد دو مادر و یه دل داغ دیده از یه داماد نگون بخت! مابقی هر چی مونده

گذر زمانه و آینده و باز هم اشتباهاتی که فرصتی واسه جبران پیدا نمی کنند.

 --------------------------------------------------------------------------------------------------

 

بنام کلام دروغین عشق

چند وقتی بود که میخواستم برای تو درد این قلبی را که شکستی و رفتی بنویسم

اما تا میخواستم بنویسم قطره های اشکم بر روی کاغذ میریخت
و نمی توانستم آنچه را که میخواهم بر روی صفحه کاغذ
خیس بنویسم.حالا دیگر یک قطره اشک نیز در چشمانم نمانده و
همان قلب شکسته ام تنها یادگار از عشقت به جا مانده
قلبی که یک عالمه درد دارد ، دردی که مدتهاست دامنگیرش شده است.
از آن لحظه ای که رفتی در غم عشقت سوختم و با لحظه های تنهایی ساختم.
نمی توانستم از او که مدتها همدل و همزبانم بود جدا شوم ،
اما تو رفتی و تنها یک قلب شکسته سهم من از این بازی عشق بود
یک بازی تلخ که ای کاش آغاز نمیکردم تا اینگونه در غم پایانش بنشینم
تو که میخواستی روزی رهایم کنی و چشمان بی گناهم را خیس کنی
چرا با من آغاز کردی!
مگر این قلب بی طاقت و معصوم چه گناهی کرده بود
گناهش این بود که عاشق شد و تو را بیشتر از هر کسی ، از ته دل دوست داشت
اینک که برای تو از بی وفایی هایت مینویسم انگار آسمان چشمانم دوباره ابری شده
و در قحطی اشک دوباره میخواهد ببارد.اما من مینویسم
مینویسم که یک قلب را شکستی ، و زندگی ام را تباه کردی.
کاش می دانستی چقدر دوستت داشتم ،
کاش می دانستی شب و روز به یادت بودم و از غم دوری ات با
چشمان خیس به خواب عاشقی می رفتم. نمی دانی چه آرزوها و رویاهایی را با تو در دل داشتم.می خواستم عاشقترین باشم ،
برای تو بهترین باشم ، یکرنگ بمانم و یکدل نیز از عشقت بمیرم.
آن زمان که با تو بودم کسی نام مرا صدا نمیکردم ،
همه به من میگفتند ((دیوانه)).آری من دیوانه بودم ، یک دیوانه ساده دل.
دیوانه ای که اینک تنهای تنهاست و از غم جدایی ات روانی شده است.
این را بدان نه تو را نفرین کردم ، و نه آرزوی خوشبختی برایت کردم.
این روزها خیلی احساس تنهایی میکنم ،
راستش را بخواهی هنوز دوستت دارم اما
دیگر دلم نمیخواهد حتی یک لحظه نیز با تو باشم.
خیلی دلم میخواهد فراموشت کنم اما نمی دانم چرا نمی توانم
دلم برای لحظه های با تو بودن تنگ شده و یاد آن لحظه ها قلب شکسته ام را میسوزاند.
و این بود سرنوشت من و تو! چه بگویم که هر چه بگویم دلم بیشتر می سوزد .
نیستی که ببینی اینجا زندگی ام بدون تو بی عطر و بوست ، بی رنگ و روست.
هر چه نوشتم درد این قلب دیوانه من بود ، نمیخواستم بنویسم از تو ، اما قلبم نمیگذاشت.
بهانه میگرفت ، گریه می کرد ، میگفت بنویس تا بداند چه دردی دارم.
انگار دوباره کاغذم از قطره های اشکم خیس شده ،
دیگر قلمم برای روی کاغذ خیس نمی نویسد.
خواستم بنویسم که خیلی بی وفایی

 

.........................................................................

ای کاش...

کاش می فهمیدی قهر میکنم تا دستم را محکمتر بگیری و بلند بگویی:

بمان نه اینکه شانه بالا بندازی و آرام بگویی:

هر طور راحتی...

 

^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^

خیانت...

چرا فکر می کنی اون بهـت خیانت کـرده ؟!

این تویی کـه بـا انتخاب کـردن و دوست داشتن کسـی که لیاقـتتو نداره به خودت خـیانت کردی

ترکت میکنم ، تا هر سه راحت شویم من ، تو و رقیبم ! من از قید تو ، او از قید من و تو از قید خیانت

 

^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^

عشق من...

همیشه مهم توبودی اگه غروری بود برای تو بود......

اگه احساسی بود بازم برای تو بود....

ومن قانع به یه نگاهت بودم........نگاهی که همیشه یه چیزی شبیه غم غریب یا یه غروب پاییزی توش بود .........

یه حسی بهم میگفت باهات نمی مونه وحالا نمیدونم حرفات رو باور کنم یا کارات رو.......

دل به کلمات عاشقانت بسپارم یا از کارای نا مهربونت دلگیر بشم.......

می بینی هنوز هم برنده ی این بازی تویی و هنوزم دل من نمیخواد مرگ عاطفه هارو باور کنه.......

 

 

 

^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^

عشق دروغین...

آنکس که میگفت دوستم دارد عاشقی نبود که به شوق من آمده باشد

  رهگذری بود که روی برگ های پاییزی راه میرفت واین صدای:

               خش خش برگ ها..............................

  همان آوازی بود که من گمان میکردم میگوید:

              دوستت دارم.....................................

 

^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^

فراموشی...

یک روز احساس کردم اگر اورا با یک غریبه ببینم تمام شهر را به آتش خواهم کشید.........

اما امروز حتی کبریتی هم روشن نمیکنم تاببینم او کجاست و با کیست.............

روزی که به دنیا آمدم در گوشم خواندند اگر می خواهی در دنیا خوشبخت شوی همه را دوست بدار.....

....حال که دیوانه وار دوستش دارم می گویند فراموش کن!!!!!!!

 

^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^

تنهایی...

من در این دلواپسی ها نشسته ام تنها....

می خواهم با تو سخن بگویم....

می خواهم باز چهره ات را با همان لبخند کودکانه ببینم...

می خواهم هر چه انتهایش به اسم تو و یاد تو ختم می شود...

شعر هایم ناتمام ماندند...اسیر دلتنگی شدم من...

و خواب مرا به رویای با تو بودن می رساند...

کاش خیابان های شلوغ سهم ما نبود...

اما..غصه ای نخواهم خورد...اشکهایم را برای شانه های تو ذخیره خواهم کرد...

حرف های ناتمامم را به روی دیوار قلبم حک می کنم و با دیدنت همه را تکمیل می کنم...

پاییز از راه می رسد و ما دوباره به بودن و رسیدن به انتهای جاده ی سرنوشت می اندیشیم...

 

^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^

نامردی...

چرا دلت گرفته؟

 

او هم آدم است!

اگر دوستت دارم هایت را نشنیده گرفت!

غصه نخور

اگر رفت گریه نکن!

یک روز چشمای یک نفر عاشقش میکند!!

یک روزی معنای کم محلی را میفهمد

یک روز شکستن را درک میکند

آن روز میفهمد آه هایی که کشیدی از ته قلبت بوده!

می فهمد شکستن یک آدم تاوان سنگینی دارد...

 

^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^

دروغ...

دروغ میگفت .....

دیگری رو دوست می داشت..

بارها از او پرسیدم دوستم داری می گفت: آری

آخر از پای شکیبایی افتادم گفتم راستش رو بگو هر چند سخت هم باشد تو رو خواهم بخشید

آیا پای یکی دیگر در میان است

کمی چرب زبانی کرد و در آخر گفت:آری

گفتم تو سال ها به من دروغ گفتی این بار من به تو دروغ می گویم:

تو رو هیچ وقت نخواهم بخشید

^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^

چقدر خوبه.........

چقدر خوبه وقتی با عشقت قهر می کنی..

بر خلاف میلت میگی دیگه دوست ندارم نمی خوامت

این جمله رو بشنوی :

غلط کردی چه بخوای چه نخوای  

مال منی!!

^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^

کمی زمان می خواهم...

بــاشـد هر چـه تو بگويـي ...!

کمـي زمان مي خـواهـم ...

هــر وقت تـوانسـتم نــفس کـشيـدن را فــراموش کنـم ...

تــو را هم از يــاد خـواهم بــرد !!!...

^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^

عشق...

در روزگارهای قدیم جزیره ای دور افتاده بود که همه احساسات در آن زندگی می کردند شادی، غم، دانش عشق و باقی احساسات. روزی به همه آنها اعلام شد که جزیره در حال غرق شدن است. بنابراین هر یک شروع به تعمیر قایقهایشان کردند. اما عشق تصمیم گرفت که تا لحظه آخر در جزیره بماند.

زمانیکه دیگر چیزی از جزیره روی آب نمانده بود عشق تصمیم گرفت تا برای نجات خود از دیگران کمک بخواهد. در همین زمان او از ثروت با کشتی با شکوهش در حال گذشتن از آنجا بود کمک خواست. “ثروت، مرا هم با خود می بری؟” ثروت جواب داد: “نه نمی توانم، مفدار زیادی طلا و نقره در این قایق هست، من هیچ جایی برای تو ندارم.” عشق تصمیم گرفت از غرور که با قایقی زیبا در حال رد شدن از جزیره بود کمک بخواهد. “غرور لطفاً به من کمک کن.” “نمی توانم عشق. تو خیس شده ای و ممکن است قایقم را خراب کنی.” پس عشق از غم که در همان نزدیکی بود درخواست کمک کرد. “غم لطفاً مرا با خود ببر.” “آه عشق. آن قدر ناراحتم که دلم می خواهد تنها باشم.” شادی هم از کنار عشق گذشت اما آنچنان غرق در خوشحالی بود که اصلاً متوجه عشق نشد. ناگهان صدایی شنید: “بیا اینجا عشق. من تو را با خود می برم.” صدای یک بزرگتر بود. عشق آن قدر خوشحال شد که حتی فراموش کرد اسم ناجی خود را بپرسد. هنگامیکه به خشکی رسیدند، ناجی به راه خود رفت. عشق که تازه متوجه شده بود که چقدر به ناجی خود مدیون است از دانش که او هم از عشق بزرگتر بود پرسید: ” چه کسی به من کمک کرد؟” دانش جواب داد: “او زمان بود.” “زمان؟! اما چرا به من کمک کرد؟” دانش لبخندی زد و با دانایی جواب داد: “چون تنها زمان بزرگی عشق را درک می کند.”!

^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^

دلتنگی یا عشق؟

نمی دانم از دلتنگی عاشقترم یا از عاشقی دلتنگ تر
فقط میدانم در آغوش منی ، بی آنکه باشی
و رفتی ، بی آنکه نباشی . . .

 

^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^

باورهای من...

خیلی وقته که دیگه نه از اومدن کسی ذوق زده میشم

نه کسی از کنارم بره حوصله دارم نازشو بخرم که برگرده

آدم بی احساسی هم نیستم

بی معرفت و نامرد هم نیستم

یه زمانی یه کسایی وارد زندگیم شدن

که یک سری از باورامو از بین بردن!!

^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^

باهم بودن...

مـــن برای

تنهــــــــــــــــا نبـودن

آدمهای زیادی دور و برم دارم

آن چیزی که ندارم

کسی برای ” بـا هــــــــــــــــم بـودن ” است

 

^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^

جای خالی تو...

همه چیز رو فروختم جز آن صندلی که جای خالی تو بود

شاید آن روز که خسته باشی برگشتی!

نگاه کن که غم درون دیده ام چگونه قطره قطره آب می شود

چگونه سایه سیاه سرکشم اسیر دست آفتاب می شود

نگاه کن تمام هستیم خراب می شود

 

 

^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^

تمنای دل تنـــــــهام......

وقتی بغض داری.

آروم نیستی .

دلت براش تنگ شده.

حوصله ی هیچکس رو نداری.

یاد اون لحظه ای بیفت که همه بیقراری های تو رو.

دید...

اما چشماشو بست و رفت...!

^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^

گریه کردم...

بی تو تنها گریه کردم تو شبای بی ستاره انتظار تو کشیدم تا که برگردی دوباره در غروب رفتنت ، لحظه هایم را شکستم زیر بارون جدایی با خیال تو نشستم پشت شیشه روز و شب ، دل به بارون می سپارم من برای گریه هام ، چشمه ها رو کم می یارم انتظار با تو بودن منو از پا درمیاره ترس از این دارم که بی تو ، تا ابد چشام بباره

^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^

بی یاد تو...

امروز می چیدم پازلهای دلم را ،

دیدم کامل نمی شود ،

بی یاد تو

^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^

برگرد..........

برگرد..........

می خواهم عمرم را با دست های مهربان تو اندازه بگیرم
برگرد! می خواهم عمرم را

با دست های مهربان تو اندازه بگیرم

برگرد!

^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^

از چه بنویسم؟

از چه بنویسم؟؟ از آسمانی که همیشه در حال عبور است؟

یا از دلی که سوتو کور است؟

از زمین بنویسم یا از زمان یا از یک نگاه مهربان؟

از خاطراتی که با تو در باران خیس شد؟

یا از غزلهایی که هیچ وقت سروده نشد؟

از چه بنویسم ؟؟

از نامه هایی که هیچوقت بسویت نفرستادم ؟

یا از ترانه هایی که هرگز برایت نخواندم؟

از چتری که هرگز زیر آن نایستادیم؟

یا از بدرودی که هرگز بر زبان نیاوردیم؟

من عاشق بیابانی هستم که هرگز قسمت نشد با هم در آن قدم بزنیم…

من دل بسته درختی هستم که فرصت نشد اسممان را رویش حک کنیم…..

من منتظر پنجرهایی هستم که عطر تو را دوباره به من نشان دهد….

^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^

مرده ام...

خیلی وقت است مرده ام... دلــــــم می خواهد ببارم،کسی نپرسد چرا؟. . .   توچه میفهمی. . . این روزها ادای زنده ها را در میاورم. . . تظاهر به شادی می کنم ، حرف میزنم مثل همه . . .  امـــــــــــــــــــــــــــا. . . بساط کرده ام و تمام نداشته هایم را به حراج گذاشته ام بی انصـــــــــــــــــاف... چانه نزن ... حسرت هایم به قیمت عمرم تمام شده. . .

^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^

همه می گویند

به ستایش روی آوردم …… گفتند خلاف است  !!

به عشق روی آوردم ………. گفتند گناه است  !!

خندیدم ……………….. گفتند کودکانه است !!

گریستم ………………… گفتند دیوانه است   !!

و حال که در عزای عشق نشسته ام و هیچ نمی گویم

همه گویند که ….. هی !! فلانی عاشق است ؟؟؟ !!!

 

^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^

حتما بخون . . .

در این دنیا هر که را دیدم غمی دارد پس بزن بر تبل بی عاری که او هم عالمی دارد.
برای خیانت هزار راه است اما هیچ کدام به اندازه به تظاهر دوست داشتن کثیف نیست!
بعد از مدت ها دیدمش!! دستامو گرفت و گفت چقد دستات تغییر کردن...خودمو کنترل کردم و فقط لبخندی زدم... تو دلم گریه کردم و دم گوشش گفتم:بیمعرفت!!دستای من تغییر نکرده دستات به دستای اون عادت کرده...
غمگینم... همانند دلقکی که روی صحنه چشمش به عشقش افتاد که با معشوقش به او می خندیدند!!!
به وبلاگ من خوشومدی!

////////////////////////////////////////////////////////////////////////

 

تنهایی خودم...

 

از این به بعد تنها ادامه می دهم:در زیر باران!

 

حتی به درخواست چتر هم جواب رد میدهم! 

 

می خواهم تنهاییم را به رخ این هوای ۲نفره بکشم!

 

باران نبار...

 

من نه چتر دارم و نه یار..

 


نظرات شما عزیزان:

فاطمه
ساعت8:37---14 دی 1393
سلام براتون آرزوي موفقيت مي كنم. شاد باشيد
پاسخ:ممنون ابجی


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





[ پنج شنبه 12 آذر 1393برچسب:تنهایی, ] [ 7:29 ] [ فاروق مزارزایی ]
.: Weblog Themes By themzha :.

درباره وبلاگ
امکانات وب

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آپلود نامحدود عکس و فایل

آپلود عکس

دریافت کد آپلود سنتر

کد بارش ستاره و قلب